نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

نیمی برای من ، نیمی برای تو

اینگونه زندگی کنیم: شاد ولی دلسوز ساده ولی زیبا مصمم ولی آرام مهربان ولی جدی زیرک ولی صادق عاشق ولی عاقل

مثبت نگاه کن به همه مسائل

                        

 

یک بانوی خانه دار در صدد بر آمد که از عشق الهی به عنوان سلاحی برای بر طرف کردن مشکلات زندگی اش بهره گیرد . این خانم شوهر خود را مرد خوبی نمی دانست .

این مرد در معدن کار میکرد و همیشه در اوایل فصل بهار ، به جستجوی طلا و نقره در ایالات شمال غرب ، خانه را ترک میکرد وتا پایان فصل پاییز از او خبری نمیشد و زمستان را هم بی کار بود . این خانم مجبور بود که این سه ماه زمستان را با پیشخدمتی در رستوران ها و مستخدمی شکمش را سیر نگه دارد و اجاره ی خانه ، قبض آب و برق و سایر خرج ها را بپردازد . چندین بار به این فکر افتاد که خود را از این زندگی نکبت بار نجات دهد و در خواست طلاق کند .

در چنین وضعیتی ، او در باره ی قدرت عشق الهی و محبت شنید . پس به جای این که عیب های شوهرش را ببیند ، صبح و شب تکرار میکرد که ، عشق الهی در زندگی مشترک او و امور مالی و همچنین در مورد شغل همسرش به حد کمال ، رسیده است .

 در این هنگام اوضاع تغییر کرد و باران خوشبختی شروع به باریدن کرد .

سپس همسرش در نامه ای نوشت که در معدن نقره کار پیدا کرده است و گاهی برایش پول میفرستاد و زن خوشحال بود ؛ زیرا تا آن موقع نه برایش نامه مینوشت و نه پولی میفرستاد ، و این رویدا چون معجزه ای نمایان شد .

در پایان فصل تابستان نامه ای به دست این خانم رسید مبنی بر اینکه همسرش در زمستان نیز کار میکند و این یک خبر غیر منتظره بود . زیرا شغل این آقا کاملاً فصلی بود و چون زن به تکرار این عبارت پرداخت زندگی او کاملاً منظم و هماهنگ شد و بعد از مدتی همسرش به طور مستقل یک شرکت معدن تأسیس کرد و به تجارت پرداخت . و زمانی که که همسرش برای سرکشی به معدن رفت همسرش در نقش مدیر آنجا را اداره میکرد و از آن زمان به بعد ساعات بیشتری را در کنار هم سپری میکردند .

چه بسیار اتفاق افتاده است که با انتقاد و سرزنش و بهانه گیری ، امنیت و دفاه یک زوج خوشبخت به خطر افتاده و شادی زندگی آن ها از بین رفته است ، در صورتی میشد همه اتفاقات را به فال نیک گرفت و از همه تلاش ها استفاده کرد.

*****

انتقاد همیشه نتایج بد و نا مطلوبی روی انسان میگذارد . بلایی که مردم به واسطه انتقاد بر سر خود می آورند من را به یاد جوانی میانداخت که به واسطه ی کارش به مردم فخر میفروخت و کار او این بود که میتوانست نقاط ضعف و عیوب شخصیتی دیگران را بفهمد . یک شب این جوان در خواب دید که در بیابانی خشک و بی آب و علف در زیر بار سنگینی گام بر می دارد ؛ در خواب آهسته ناله کرد : ((این بار سنگین که بر دوش حمل میکنم چیست ؟ چرا من باید این بار را حمل کنم ؟ )) صدائی د ر جوابش گفت : (( این بار که تو حمل میکنی سنگینی عیوبی است که آن را در دیگران جستجو کرده ای ، پس دیگر جای شکوه و شکایتی نیست . مگر خودت به کشف این معایب اقدام نکرده ای ؟ پس همه آنها متعلق به خود توست ! ))

سخن گفتن از زشتی و کراهت موجب نمایان شدن آن میشود . و هر چه بیشتر به شر و بدی توجه کنید آن شر و بدی در زندگیتان بیشتر نمایان میشود . بهانه گرفتن از دیگران باعث میشود که خودتان ، با انکار روبرو شوید. هر گاه با سرزنش وانتقاد دیگران برای بدی اعصاب آنها را متشنج کنید راه را ، باز میکنید به طوری که اعصاب خودتان نیز به نحوی به هم میریزد و در واقع به پیشواز بیماری و بدبختی گام بر میدارید .

**********

شرکتی را میشناختم که رئیسش عوض شده بود و کارمندان آن شرکت از رئیس جدید بد گوئی میکردند تا جایی که عده ای از آنها نتوانستند در آن شرکت کار کنند و استعفاء خود را اعلام کرده و از آنجا بیرون آمدند . چند ماهی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از آنها مبتلا به سکته قلبی شد و در گذشت . شخص دیگر وارد بازار شد و دست به کسب و کار زد ، که پس از مدتی جواب نداد و ورشکسته شد . یکی دیگر از آنها همسرش را طلاق داد . یکی دیگر از آنها با چند نفر از خانواده اش دچار نزاع شد .

باقی افراد که از عاقبت دوستان خود متنبه نشدند و عبرت نگرفتند ، به این کار ادامه دادند و دائماً گرفتار تجربه های تلخ زندگی میشدند . یکی از آنها سکته کرد و فلج شد ، دیگری که زنی سالم و نیرومند بود ، مبتلا به آرتروز شدیدی شد و دیگر هیچ وقت نتوانست بدون عصا راه برود . دیگری به دلیل مبتلا شدن به ذلت الریه در بیمارستان ، به مدت طولانی بستری شد .

نتیجتاً ، این انتقادها فقط گریبان گیر خودشان شده بود و بس .

اما بشنوید از مدیر جدید ، با این که میدانست پشت سرش حرف میزنند ، آنها را نادیده میگرفت ، زیرا اعتقاد داشت آنها قدرتی ندارند و اعمال آنها را بیهوده می انگاشت و روز به روز کارش رونق میگرفت .

گذشتگان رازی داشتند که به صلاح ماست که از آن آگاه شویم :

((توصیف خوبی بر خوبی می افزاید ))

می رولند در کتابش به نام ، (( جرأت کن که باور داشته باشی )) در مورد افزایش خوبی ها چنین مینویسد :

(( اگر آن خوبی را که به دنبالش هستید به زندگی خود نمی توانید بکشانید ؛ ابراز عشق و محبت را شروع کنید ، در این صورت به عشق الهی میرسید و تمام دنیای شما تغییر خواهد کرد . هنکامی که به این درجه از عشق الهی میرسید ، دیگر با انتقاد های خود دیگران را آزار نمی دهید ، و در برابر سختی ها و مشکلات زندگی مقاومت خواهید کرد .))

فلورانس اسکارل شین در کتابش به نام ، ((بازی زندگی و راه این زندگی )) میگوید : (( هر انسان با دانستن این عشق الهی پا به عرصه این جهان میگذارد .)) مشکل شما هر چه که باشد ، نوعی امتحان است ، که از جانب خداوند است . اگر بتوانید با مهربانی از این امتحان بگذرید  مشکلات شما حل خواهد شد .

اخیراً یک خانم تاجر راه اشراف خود را به عشق الهی چنین توصیف کرد :

(( چند سال پیش احساس کردم که دیگر نمی توانم به این زندگی فلاکت بار ادامه دهم ، زیرا همسرم دچار اختلال روانی بود و به افسردگی شدیدی مبتلا شده بود . پسر بزرگم که 19 سال داشت در پی به دست آوردن مخارج دانشگاهش بود . پسر دیگرم دچار اختلال روانی بود و پس از معالجات فراوان ، گاهی اوقات تا سر حد خشم و جنون پیش میرفت ، از آن سو دختر 15 ساله ام با بد اخلاقی به بی سامانی خانه اعتراض میکرد ، و نمی توانست با معلم و دوستانش کنار بیاید . و خود من نیز ، دچار اختلال کلیه شده بودم و به طوری که دکتر معالجم در این مورد به من هشدتر جدی داد . پس از خواندن مقاله ای در باره اعجاز بی کران عشق فهمیدم  که عشق عشق الهی میتواند سلامت من و خانواده ام را باز گرداند به همین علت قلم و دفتری برداشتم و در مورد احساساتم جملات محبت آمیز نوشتم :

(( من به چشم محبت تو را نگاه میکنم  و از نگاه کردن به کمال و رشد و بالندگی تو خوشحال میشوم ))

نتیجه این کار ، باور نکردنی و فراموش نشدنی بود ! 6 هفته از این کار نگذشته بود که تحولاتی  چشم گیر ، در شوهرم دیدم او هر روز صبح به حمام میرفت و دو ش میگرفت ، به آرایشگاه میرفت و در امور خانه کمکم میکرد .

پسر بزرگم در ازای یکی از پروژه هایش مبلغ 100 دلار جایزه گرفت و به عنوان مربی تیم فوتبال استخدام شد و حقوق مکفی دریافت می کرد ؛ پسر کوچک ترم ناگهان خوش خلق شد و هیچ رفتار خشونت آمیزی از خود نشان نمی داد . در نهایت همه چیز بر وفق مراد پیش میرفت ومن زبانم عاجز است تا از اعجاز بی کران عشق بتوتند سپاس گذار باشد .))

چالز فیلمور  میگوید :

(( هر چه بیشتر از عشق سخن به زبان می آورم ، در آگاهی آدمی جایی عمیق تر پیدا می کنم .))

اگر به واژه های  زیبا بیندیشیم بیش تر آنهل رل بر زبان جاری میکنیم . پس به عشق الهی توکل کنید که تنها اوست که میتواند مشکلات شما را پایان دهد و اگر به عشق الهی اعتماد کنید انجام دادن هر کاری برایتان سهل است . هر گاه به جای نزاع و درگیری با راه زندگی تان ، آن عشق الهی را دریابید ، بیشتر بر مشکلات زندگی میتوانید غلبه کنید .

با آغوش باز به استقبال محبت و مهربانی بروید و در طول این راه این جمله را تکرار کنید :

(( من با اعجاز بی کران عشق به زندگی ام ادامه میدهم ، من با قانون دوستی و محبت ، زندگی  میکنم  و زندگی را پیروز و فاتح می پندارم . ))

نظرات 10 + ارسال نظر
اسب سبز چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.grinhorse2010.blogfa.com

با عضویت رایگان در وب سایت Green horse درآمد ماهیانه کسب کنید. برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ زیر مراجعه کنید :
http://www.grinhorse2010.blogfa.com

علی راد چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ق.ظ http://novin21.blogsky.com

سلام
چرا این اشتباه ساده رو انجام دادید چرا قرمز چشم اذیت می شه من که نمی خونمش.

ثالث چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:19 ق.ظ

سلام
منزل نو مبارک
راستش جرات نکردم نگاه کنم به متن. رنگ قرمز توو زمینه تیره چشم رو داغون میکنه ولی خوب بوی عشق از متنت میومد.
سربلند باشی

علی راد چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام خانم
متن خیلی آموزنده ای بود . درس خوبی به من دادید.

سعید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.asremovafaghiyat.blogsky.com

سلام سارا جون مرسی از حضور گرم و پر مهرت عزیزم.
دقیقا تفاهم خوبیه. عزیز هیچ وقت دلسرد نشو همیشه امیدوار باش که هر آنچه خواهیم می شود.
داستان جالبی بود.
قدرتمند و پیروز باشی

جواد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ http://4ever.blogsky.com

سلام،ممنون که کامنت گذاشتین!
اون وبلاگ قبلن عاشقونه بود و خیلی هم طرفدار داشت ولی به علت مشکلات مادی و نیاز به پول میخوام وبلاگ دانلودش کنم و تبلیغ بذارم! به من سذ بزنید هر روز آهنگ جدید میذارم.

شکست عشقی پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ http://mohammad1.blogsky.com

سلام عزیزم!!!!ممنون که به وبم سرزدی!!آره عاشقم خیلیییییی هم دوسش دارم!! واسمون دعا کنید!!!!
موفق باشید!!

نیلوفر پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ http://my-home.blogsky.com

سلام
سارا جان به دلیل اینکه چند نفری کامنت های خوبی برای پستم نذاشته بودن مجبور شدم پاکش کنم.فک کنم برای همین بود که بخش کامنت های پست برا شما باز نمی شد.احتمالا همون لحظه من پاکش کرده بودم.
بالاخره ازتون عذر می خوام.
موفق باشی
نیلوفر

میلاد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ب.ظ http://pack.blogsky.com

اره درست شد
ممنون که سر زدی

رجا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ http://mm2.blogsky.com

ممنون بابت حضورتون وبلاگ متفاوتی دارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد